نتایج جستجو برای عبارت :

مختصری در باره خودم

اینجا داره برف می باره؛ از اون برف های رویایی و انیمیشنی :)انگار کن فرشته ها اون بالا داشتن با بالشتا بازی می کردن و رو سر و تن همدیگه می کوبوندن و حالا ترکیده و داره رو سرمون پَـــر می باره ^_^
پــَر...پـــَــــر... پــَــــــــــــــــــر می باره... :)
+ محض تصور دونه های خیلی درشت برف.
امام صادق ع  فرمود هر که در باره بگوید انچه دو چشمش دیده ودو گوشش شنیده پس او از کسانی استکه خدای عزوجل در باره انها فرموده همانا انانکه دوست دارندفراوان یا فاش شود فحشا در باره انان که ایمان اورده اندایشانرا است  عذابی وردناک سوره نور ایه 18  شرح مجلسی ره گوید مقصود اینستکه مورد ایه تنهابهتان نیست بلکه شامل حقی هم که دبده و شنبده است مبشود  داودبن سرحان گوید از حضرت صادق ع ار غیبت پرسیدم که چیست  فرموداینستکه در باره برادرت در دین او بگو یی
دریا به دریااین کوه به آن کوهخونه به خونهلونه به لونهاین سو به آن سواین کو به آن کوبارون می بارهچک چک و چک چک از قلب ابرابه دامن خاکقطره به قطرهشُره به شُرهمی ریزه پایینرو تنِ زمینبارون می بارهچک چک و چک چک دونه به دونهرو بامِ خونهمی زنه باروناز تو آسمونصحرا به صحرابه امر خدابارون می بارهچک چک و چک چک.
 سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
همم،
بعد مدت ها، اولین باره که حس میکنم تحقیر خودم کافیه. به اندازه ی کافی خراب کردم خودمو جلوی خودم. حالا از این که دلیلش چی بوده (و خودم هم احتمالا نمیدونم) بگذریم. ولی میخوام امتحان کنم، شاید منم بتونم متن غیر چرت تولید کنم(نه?). پس این بلاگو استارت میزنیم دیگه. پروژه های قبلی که ماکسیمم سه چهار روزه کنسل میشدن :-" ولی یه حسی بهم میگه این شاید اونطوری نباشه!
خب دیگه:)))))) شروع میکنیم!
بعضی روزها سعی میکنم با تمام سختی ها خودم را شاد نشان بدهم 
سعی میکنم بخندم و به عبارتی شادی های کوچک برای خودم درست کنم 
اما....
به یک باره با یه خبرهمه ی ان دلخوشی ها دود میشود و به هوا میرود
درست مثل الان که حتی حوصله ی خودم را هم ندارم.
خدایا میبینی دیگر؟؟؟
بعضی روزها سعی میکنم با تمام سختی ها خودم را شاد نشان بدهم 
سعی میکنم بخندم و به عبارتی شادی های کوچک برای خودم درست کنم 
اما....
به یک باره با یک خبرهمه ی ان دلخوشی ها دود میشود و به هوا میرود
درست مثل الان که حتی حوصله ی خودم را هم ندارم.
خدایا میبینی دیگر؟؟؟
 
وقتی زورم به این ذهن مواج نمی رسه و ساعت ها خیره به لپ تاپ و غرق فکرم...
گاهی سعی میکنم خودمو تو رودربایستی ش بندازم و یاد خودم بیارم که بسه دیگه، جلو نرو...
گاهی سعی میکنم این بچه ی تخس رو بنشونم و یادش بیارم خبری هم نبود ... یادت هست؟
گاهی میشینم پای حرفها و خواسته هاش، و ... میبینم دارم از پا میفتم...
گاهی سعی میکنم امید به جبران و بهبود اوضاع رو براش زنده کنم...
به اینجا که میرسم همیشه سر دوراهی می مونم... هیچ وقت مطمئن نیستم که آیا واقعا بهتر میشه ی
متن اهنگ امین حبیبی به نام بارون که میباره
تک وتنهام تو این دنیا کسی دور و بر من نیستبریدم از همه هیچ جا برام جا واسه موندن نیستدلم میخواد بیام پیشت بیام اونجا که تو هستیدوباره غرق چشمات شم چشایی که رو من بستیبارون که می باره همش حس میکنم کنارمیتویی که توی زندگیم تنها دار و ندارمیدلتنگی میکنم برات بغضم یهو میترکهآخه تو از خودم برام یه دونه یادگارمینمی دونی چقدر بی تو خرابه حال و احوالمدلم خونه پریشونم خبر نداری از حالمنمیدونم نمیدونی یا ای
علی اسباط گوید امام جواد ع بطرف من میامد ومن بسر وپای انحضرت مینگریستم تا اندامش را برای رفقای خود در مصر وصف کنم من در این فکر بودم که انحضرت بنشت و فرمود ای علی همانا خدا در باره امامت حجت اورد چنانکه در باره  امامت حجت اورده چنانکه در باره نبوت حجت اورده وفرموده در کودکی باو حکمت داوری دادیم 13 سوره 19 باز فرمود چون بنیرومندی رسید چهل ساله شد پس رواست که در کودکی بامام  حکمت داوری داده شود چنانکه رواست در سن چهل سالگی باو عطا شود بحدیث 992 رجو
دوباره باتفعل حافظ دوباره فال خودم
دلم گرفته دوباره به سوز حال خودم
تو نقطه اوج غزل های سابقم بودی
چه کرده ای که شکستم خیال وبال خودم
چرا نمیشود حتی بدون تو خندید
چرا،چگونه،چه شد این سوال خودم
چرا نمی رسد این بهار بعد از تو
چرا نمیرود این خزان سال خودم
اگر ندهی پاسخی به جان خودت
که میروم به نیستی و بی خیال خودم
همیشه از خودم این سوال را پرسیده‌ام
و امروز به جواب این سوال دست یافتم که بزودی مقاله‌ام را در این مورد بر روی وبلاگ قرار خواهم داد
اما قبل از آن میخواهم نظر شما را در این زمینه جویا شوم
حتما در این باره نظر دهید
ممنونم
سجاد کیارسی
من خیلی وقتا خودم دست خودمو گرفتم 
خودم اشکای خودمو پاک کردم 
خودم موهامو نوازش کردم 
خودم خودمو آروم کردم 
خودم تو آیینه قربون صدقه خودم رفتم 
خودم خودمو رها کردم 
خودم حال خودمو پرسیدم 
من خیلی وقتا خودم هوای خودمو داشتم 
بهترین دوست زندگیم فقط و فقط خودم بودم ....
چند باره شنیده بودم و هر بار خیالم پر کشیده بود
چندین باره شنیده بودم و باز خندان تر و سبکتر دل را مى گرداند 
از متنش که کنار رفتى
دوباره شنیدمش
اگر چه زیبا بود و خوش آهنگ،
دیگر مرا نگرداند
با تو دلنواز بود
بى تو تنها شاید گوش را نواخت 
جان از تنش جدا شده بود
بر پیکر بى جانش آسمان بارید و زمین سوخت
مى سپارمش به نسیم
 
تحقیق در باره اول اربعین حضرت سید الشهداء
 
یکی از جامع ترین پژوهش ها در مورد بازگشت اهل بیت به کربلا در اربعین، توسط مرحوم شهید قاضی طباطبائی انجام شده است.ایشان برای اثبات تاریخی بازگشت اهل بیت به کربلا در اولین اربعین، در صدد پاسخ به اشکالات مطرح شده  توسط محدث نوری در کتاب «لؤلؤ  و مرجان» برآمده است.این کتاب با عنوان «تحقیق در باره اول اربعین حضرت سید الشهداء» منتشر شده و در دسترس است.
چند ساعت دیگه راهی شیراز میشم.
بعد از خیلی سال، اولین باره که موقع اتو زدن پیرهنم حواسم هست یک خط چین هم روی پیرهن از زیر اتو در نره.
اولین باره که موقع اتو زدن ده بار به خودم لعنت فرستادم که چرا از 94 فوت مامان یه دونه هم پیرهن یا شلوار نو نخریدم. اول باره که صد بار صورتمو توی آیینه نگاه کردم تا تجسم کنم خط ریشم رو از یک میلیمتر بالاتر بزنم شیکتره یا از یک میلیمتر پایینتر.
فکر کنم دوباره جوونی اومده سراغم... یا بدتر از اون، فک کنم از نو دارم متولد
رزیدنت مون توی پاویون رو به رویی ما استراحت میکنه و لعنتی یه سیگاری میکشه که چنان بوی خفنی میده که من اولین باره استشمامش میکنم و الان همه ی اینترن ها نشئه ی نشئه شدن از این بو...برم بهش بگم آقای دکتر بخیل نباش بده یه نخ هم ما بکشیم به سلامتی خودم و خودت و داریوش!
تفاوت بین آکوردهای باره و باز چیست؟
هنگام
تمرین این دو اصطلاح را زیاد خواهید شنید. آکورد‌های باره با استفاده از
انگشت سبابه برای مرتعش کردن هر ۶ تار هنگام نواختن. آکوردهای مختلف با
استفاده از شکل الگوهای مختلف سه انگشت دیگر در هنگام پایین نگه داشتن ۶
تار دیگر ایجاد می‌شوند.
چون که آکورد باره با هر کلیدی قابل اجراست،
شما می‌توانید کلیدهارا به سرعت و به سادگی با بالا و پایین کردن دست خود
روی  دسته تغییر دهید. نوازندگان تازه کار ممکن است ن
ساعت 13:05 "آیین دوست یابی"رو تموم کردم.نمیدونم چرا حال خوبی ندارم خیلی عصبی و سرخورده م نیاز به آرامش و سکوت دارم،بی دلیل عصبی نیستم اما دلایلم خیلی چنگی به دل نمیزنه،از حرفای اعضای خانواده و سر و صداهاشون تهوع گرفتم دلم نمیخواد صداشونو بشنوم،فشار بدی رومه و نمیدونم باید چیکار کنم.اولین باره که از نوشتن حالم بهم میخوره از خودم و نوشتن و از وبلاگ.
برشی از کتاب :
فراموش نکنید که کسی ممکن است کاملا در اشتباه باشد اما خودش نداند.او را محکوم نکنید.ه
نمیدونم به نشانه های فرشته ها اعتقاد دارید یانه ... این یه علم فکر میکنم .اتفاقی توی اینترنت مطلبشو خوندم . نمیگم اعتقاد دارم چون خیلی دربارش تحقیق نکردم ولی تا جایی که میدونم قشنگه ...
امروز برحسب اتفاقاتی که افتاده بود با دوستم صحبت میکردیم . نه در باره خودمون در باره ویژگی های اخلاقی اطرافیامون ...
 نوشتنشم سخت نمیتونم در باره هیچ کس با قطع صحبت کنم .جز مواردی که خودم به چشم ببینم یا بشنوم(حتی به اینها هم دیگ نمیتونم اعتماد کنم). میگم شاید 1% این
من که مشغول خودم بودم و دنیای خودم
می نوشتم غزل از حسرت و رویای خودم
من که با یک بغل از شعر سپیدم هر شب
می نشستم تک و تنها لب دریای خودم
به غم انگیز ترین حالت یک مرد قسم
شاد بودم به خدا با خود تنهای خودم
من به مغرور ترین حالت ممکن شاید 
نوکر و بنده ی خود بودم و آقای خودم
ناگهان خنده ی تو ذهن مرا ریخت به هم
بعد من ماندم و این شوق تمنای خودم
من نمیخواستم این شعر به اینجا برسد
قفل و زنجیر زدم بر دل و بر پای خودم
من به دلخواه خودم حکم به مرگم دادم
خونم ا
سندرم گیلن باره چیست؟
سندرم گیلن باره (Guillain-Barré syndrome)‏ اختلال نادری است که در اثر حمله سیستم ایمنی بدن به اعصاب محیطی ایجاد می شود.
 به دنبال این حمله، احساس ضعف در ماهیچه ها، بی حسی، گزگز و گاهی اوقات فلجی دیده می شود.


ادامه مطلب
نمیدونم چم شده، همش فکر و خیال میاد سراغم
فکرایی که اصلا نمیدونم از کجا میان
از خودم میپرسم این نظام اموزشی که همش بفکر پوله و نمیخواد به من روانشناسی یاد بده من چجوری در اینده روانشناس بشم؟
در باره شرایط جسمیم و ایندم فکرای جور واجور میکنم
در باره عجوزه فکر میکنم
اینده ساجده
اینده بابام
اینده مامانم
اینده خونوادم
اصلا تو اینده من چی میشم یا باید چکار کنم
در باره این که تمام مشکلاتی که گفتم چجوری حلشون کنم
باور کن من شاید در روز ۶-۷ ساعت بیدا
یه سری شبا دنبال یه کوچه هایی میگشتم که سر صدایی نباشه ،سال به سال کسی ازش رد نشه،از نور و ماشین و.. خبری نباشه
تا خودم و خودم خلوت کنیم
اینقد خودم بزنه تو گوشه خودم و ،خودم بغض کنه و دلش بگیره و گریه کنه که خودم و خودم قهر کنیم
البته قهرم کردیم..
میدونی چن ماهه خودمو ندیدم؟ جدی جدی قهر کرد رفت..
صبا پا میشدیم باهم درد و دل میکردیم صب بخیر میگفتیم، شبا به بی کسی و تنهایی خودمون میخندیدیم و میشدیم همه کسه هم 
نمیدونم چرا رفت..کجا رفت.چرا تنهام گذاشت
تحقیق در باره امام حسین (ع) کسی که مصباح الهدی بود ه  و هست به معنی
چراغ نجات . این تحقیق زندگی امام حسین (ع)و حوادثی که بر ان حضرت اتفاق افتاده است را در جریان تاریخی روایت می کند. مطالعه این تحقیق را به دانش پژوهان پیشنهاد میکنم .  
                                    سفارش فایل
ابو حمزه گوید  شنیدم امام باقر ع میفرمود همانا علی ع دریست که خدا انرا بروی بندگانش گشوده هرکه از ان در وارد شود مومن است و هرکه از ان خارج شود کافر است وهر کس  نه داخل شود و نه خارج شود بیطرف باشد با انحضرت را نشناید در زمره کسانی است که خدای تبارک و تعلی در باره ایشان فرموده است من د.ر باره انها بخواست خود رفتار کنم یا ببهشت وبابدوزخشان برم
برای من همیشه کوتاه کردن مو مثل یک شروع دوباره است. وقتی که موهات رو کوتاه میکنی یعنی اینکه داری به خودت فرصت یک رشد دوباره رو میدی. برای همین از دوران کودکی عاشق کوتاه کردن موهام بودم. وقتی که موهاک رو کوتاه میکردم توی آینه خودم رو نگاه میکردم و به خود جدیدم سلام میکردم و براش آرزوی موفقیت میکردم.برای چندمین باره که میبینم چیزها به خوبی پیش نمیرن، دوست دارم برطبق رسم همیشگی موهام رو کوتاه کنم و یک فرصت دوباره به خودم بدم.
امروز، دست خودم را گرفتم، رفتیم به یک کافه ی قشنگ، یک میز، زیر شاخه های درختی فوق العاده انتخاب کردم، نشستم و ساعت ها غرق خواندن کتاب شدم، امروز خودم را به یک روز خاص دعوت کردم، به یک روز متفاوت! روزی که در آن، خودم در کنار خودم، بخاطر خودم و برای خودم زندگی میکنم! امروز خودم را به بستنی مورد علاقه ام دعوت کردم، برای خودم شاخه گلی خریدم و آن را به دختر بچه ی زیبایی که لبخند شیرینی بر لب داشت هدیه دادم، امروز در کنار خودم خوشحال بودم و زندگی را ب
ابواصباح کنانی گوید خدمت امام صادق ع بودم بر انحضرت وارد شد و عرض کرد یا ابا عبدالله من از فرزندانمو ناسپاسیشان و از برادرانم و جفا کاریشان نزد شما  شکایت اورده ام با این ساالخوردگی من حضرت صادق ع فرمود ای پیر مرد همانا برای حق دولتی است   برای باطل هم دولتی است وهرکدامیک از ایندو در دولت رفیقش خوار است و همانا کمترین مصیبتی که در دولت باطل بمومن رسدازار کشیدن از فرزندان و جفا کاری برادران اواست و هیچ مومنی نباشد که در دولت باطل اسایشی ببین
قلم و اشک و شعر و شب، یعنی...باید این بار استخاره کنماز تو گفتن همیشه راحت نیستشاید این بار استعاره کنم
 
زخم یعنی تو رو نمیبینمنمکِ زخم، اینه دنیامیهی نمک روی زخم من، بسه...چجوری توی خواب و رویامی؟
 
سهم روزام، خنده های بلندشب، ولی باز سهم هق هق بودکاش بودی حوالی شعرمهمه چی کاش مثل سابق بود
 
قول دادم غزل سرا باشمبا غزل شعر عاشقانه بگمآنچنان پاره پاره شد قلبمقصد کردم چهار پاره بگم
 
از مسیری که رفته بودی توجاده ای مونده تا که غم بخورممن شبیه گ
دانلود آهنگ مهدی جهانی قدم بزن با من ( تموم این شهرو این اولین باره عاشق شدم با تو ) + متن اهنگ 
Download New Mp3 Music Mehdi jahani – Ghadam Bezan Ba Man
دانلود آهنگ جدید مهدی جهانی به نام قدم بزن با من با لینک مستقیم و کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸ از تهران دانلود
متن آهنگ قدم بزن با من مهدی جهانی 
حالم دست خودم نیست چشمام همش خیسه من عاشق شدم انگار بی تو مگه میشهبارون دلم میخواد الان که اینجایی الان که تنهام و الان که تنهاییقدم بزن با من تموم این شهرو این اولین باره عاشق شدم با ت
 
از خبرهای خوب متنفرم. از بس بی دوام و مزخرفن. عمر هیچ خبر خوبی برام بیشتر از ۲۴ ساعت نیست. نهایت ۲۴ ساعت. بعدش دوباره بارونِ گُه و ناخوشیه که می باره. نمی دونم از کی، ولی مدت هاست که خبرای خوب خوشحالم نمیکنن، به جاش تن و بدنمو میلرزونن. میدونم که باید منتظر اشک باشم. به مزخرفاتِ جذب و فلان اعتقادی ندارم. و حالم از خودم بهم میخوره که هربار امیدوارتر از قبل با خودم میگم این دیگه آخرشه، این یکی دیگه عطرش موندگاره، این یکی دیگه قراره خوشیا رو دنبال
چند نکته عجیب در باره زنبور عسل



چند نکته عجیب در باره زنبور عسل
۱-  زنبور عسل با سرعت بیست و پنج  کیلومتر پرواز می  کند
۲- قبیله زنبورهای عسل حدود ۲۰ تا ۶۰ هزار زنبوردارد.
۳- یک زنبور عسل ذر همه عمرش فقط به اندازه یک دهم قاشق چایخوری عسل طبیعی تولید می کند.
مطلب کامل را در سایت دیجی عسل بخوانید
شگفتی های زنبور عسل
 
 
 دیگر دیر است برای چنین حرفی ولی اگر یکبار تنها یکبار به عقب برمی‌گشتم بکوب درس می‌خوانم، از همان راهنمایی حتّی، مثل خر می‌خوانم، شبانه‌روز می‌خوانم، دیگر چیزی را به استعداد و محفوظات و قدرت قلم حواله نمی‌کردم، چرت‌ترین درس‌ها را هم شونصدبار می‌خواندم که ملکه‌ی ذهنم شود... همیشه به مقدار کفایت و حتّی کمتر از کفایت خواندم و از آنجایی که خیلی از مطالب را علم لاینفع می‌دانستم، بی‌رغبتی کردم و پشتکار به خرج ندادم و حال از این بابت ن
به خبری که هم اکنون به دست ما رسیده توجه فرمایید : طی یک عملیات انتحاری که از پیش برنامه ریزی شده و در این باره فکرها شده بود ، نام این وبلاگ از کنکوریوم به یک استوپید تغییر کرد !
 گزارشی را در همین باره مشاهده میکنیم :
چند روز پیش که رفتم و دوباره یک بار تمام مطالب خودم را خواندم دیدم چه وبلاگ چرتی دارم ! همش در باره ی کنکور و اینکه رتبه یک بشمو بعدش و.. نوشتم .
 هنوز برای کنکور 99 استارت نزدم . بعد به این فکر کردم که ایا من قراره تا اخر فقط درمورد کن
امام باقر ع درباره قول خدای عزوجل و بمردم سخن نیکو گویبد فرمود بهتربن سخنیکه دوست دارید مردم در باره شما گویند درباره مردم بگویید. امام. صادق ع در باره قول خدای عزوجل  وخدا مرا مبارک ساخت هر گجا باشم فرمود یعنی سود مند. ساخت رسولخدا ص فرمود احترام گذاشتن بمسلمان مو  سفبد از جمله تجلیل  خداست
بسم الله الرحمن الرحیم
چند شب بعد از شهادت سردار بود. بچه‌ها در سکوت و خلسه قبل از خواب بودند؛ ولی هنوز بیدار. معمولا این فرصت را غنیمت می‌شمرم تا خواب ناز در بر بگیردشان. ولی آن شب حرفی داشتم که خیلی مهم بود، صدایشان کردم؛ گفتم بچه‌ها! اگر بخواهیم راه حاج قاسم (رض) را ادامه بدهیم باید خودمان را خیلی قوی کنیم.هم جسمی و هم روحی
آن شب با بچه‌ها در این باره حرف زدم؛ در فرصتی دیگر با همسر؛ و هر روز هزارباره با خودم.
به بچه‌ها گفتم نمی‌شود لوس باشی
خوابم برده بود ، گیج بودم بدنم ناتوان شده بود ، یهو از درد به خودم پیچیدم، از خواب بیدار شدم ، یکم خون بالا آوردم ، قلبم تیر میکشید ، بزور شب رو به صبح رسوندم...
رفتم دکتر آزمایش نوشت ، نمیدونم چرا اواین باره میترسم از بیماری ، با کسی حرفی نزدم ، حالا تنهایی باید برم سمت آزمایش و پیدا کردن علت حال ناخوش این چند ماهی که گذشت ... دلم میخواد بخوابم ، شاید خوابی ابدی !
خوابم برده بود ، گیج بودم بدنم ناتوان شده بود ، یهو از درد به خودم پیچیدم، از خواب بیدار شدم ، یکم خون بالا آوردم ، قلبم تیر میکشید ، بزور شب رو به صبح رسوندم...
رفتم دکتر آزمایش نوشت ، نمیدونم چرا اواین باره میترسم از بیماری ، با کسی حرفی نزدم ، حالا تنهایی باید برم سمت آزمایش و پیدا کردن علت حال ناخوش این چند ماهی که گذشت ... دلم میخواد بخوابم ، شاید خوابی ابدی !
بسم الله الرحمن الرحیم
♦ راه رسیدن به آرامش و موفقیت چیست؟
♦ علم  ( ان ال پی ) در این باره چه می گوید؟
♦ نظر روانشناسی غرب در این باره چیست؟
♦ چرا فقط من باید اینقدر مشکلات داشته باشم؟ 
در رابطه با سوالات بالا 14 سال است تحقیق می کنم
حاصل این تحقیقات تألیف کتاب قدرت روحی است. 
قصد دارم مطالب مهم و کاربردی کتاب را با توضیحات بیشتر در این وبلاگ بنویسم 
هر چه که در اینجا می نویسم با عشق می نویسم و از ته دل می نویسمخیلی دوست دارم آنچه که باعث آرامش
حالا که با خودم کنار اومدم ، حالا که دارم خودم رو اروم میکنم ، حالا که می خوام خودم باشم و برم دنبال زندگی خودم و تنها برای خودم بجنگم ، چرا نمیذارین؟؟ به خدا که نمیتونین منو درک کنین چرا اصرار میکنین!؟ چرا اذیتم میکنین!؟ خدایا میبینی منو؟؟
امروز برای اولین بار در عمر‌م یادم رفت برم کلاس. وقتی فهمیدم  که یک ساعت و نیم از شروع کلاس گذشته بود. ببین چه خانواده اعجوبه‌ای دارم که تا خودم نگفتم هیچکی حواسش نبود. این برای اولین باره که یادم رفته باید می‌رفتم کلاس. کلاسی که بیشتر از یک سال منظم رفتم.
خیلی جالبه...خیلی،جالبه!
دیشب که پست گذاشتم صحبت کنیم خیلی حالم بد بود
در همین حین به یکی از دوستای دانشگام پیام دادم و خیلی از ماجراها رو تعریف کردم براش اولین بار بود که برای یکنفر ویس میفرستادم و گریه میکردم
خیلی باهام صحبت کردم راهکار داد،درکم کرد اینقدر ارامش به وجودم ریخت که حالم خوب شد
اما ته ته قلبم یه حس بده که چرا اینجور شده؟ینی من خودم اجازه دادم همه این وقایع پیش بیاد یا چی
بهم گف اولین باره میبینم طرز تفکر دیگران و حرف بقیه برات مهم شده(اینا از اثرات دوست
خیلی چیزها قرار بود ،بنویسم
ولی حالِ نوشتن ندارم. اوضاع روبراهه. این منم که روبراه نیستم! آن‌هم موقعی که باید روبراه باشم. ولی ظاهرم که روبراه است، همین کافی‌ست برای آنهایی که همین‌قدر از من می دانند.  این‌روزها ذهنم توی جاهای دور می گردد. جاهای خیلی خیلی دور! دور ولی نزدیک. خودم را به امان خدا سپرده‌ام، خدا را هم به خودش..منتظر اتفاقی هستم که خیلی زودتر از تصورم می‌افتد، اتفاقی که یک‌بار تمام و کمال متلاشی‌ام کند و خودم را  برای همیشه به
میگن زمان که بگذرد درد آرام میشود 
چرا زمان درد مرا عمیق تر میکند خب
تمام روز سعی میکنم 
خودم را از دنیای گیج و منگ‌ درونم
 بکشم بیرون 
بیایم وسط حالِ زندگی 
هی حواسم باشد غرق هپروت خودم نشوم 
ولی از دستم در میروم 
باز برمیگردم‌ در بهت خودم 
تا به خودم می آیم دستی به صورتم میکشم
خیس است ...
دفعه بعد باید حواسم را بیشتر جمع خودم کنم 
 
سه ماه رویایی
ما سه ماه در بانه مستقر بودیم.از میان بچه هایی که با هم اعزام شدیم،کاظم یک باره در معنویات اوج گرفت.یک باره تا آسمان ها بالا رفت.کار به جایی رسید که دیگر گفتنی و شنیدنی نیست!
اما چرا شخصیتی مثل کاظم اینگونه بالا رفت؟این سوال را از عالمی که خودش سال ها در جبهه حضور داشت پرسیدم.
ادامه مطلب فردا.....
 تو کل زندگیم هیچ چیزم دقیقا  برای خودم نیست ...
هیچ چیز
حتی گاها احساس میکنم من خودمم برای خودم نیستم ...
نمیدونم در آینده یعنی روزی میاد که ببینم تمام من برای خودمه!!
نمیدونم ...
من تنها چیزی ک دلم میخواد اینه ک رها و ازاد باشم ...
خودم برای خودم باشم ... همین
یکی از نعمت های بزرگی که خداوند به ما عطا کرده است، همین ماه مبارک رمضان است. البته امثال بنده که عالم دینی نیستیم نمی توانیم خیلی در این باره صحبت کنیم و بنده هم قصد ندارم که بحث های تخصصی دینی مطرح بکنم و این مطلب بیشتر شبیه تذکری است برای خودم.
ادامه مطلب
این روزها به تغییر رشته و رفتن پی علاقه ام خیلی فکر می کنم ، از طرفی می ترسم این میل تلاشی برای فرار از وضعیت کنونی باشد - که عمیقا رنجم می دهد - آن قدر بی حوصله ام که حتی یک ربع صبر و تحمل برای به پایان بردن این نوشته را بر نمی تابم.از طرفی نمی دانم این بی قراری و ناراحتی و اندوه زدگی مدام از رخوت و سستی و بی مایگی خودم است و به قول مولانا "از همت دون" در خانه ی غمم یا نه ، واقعا دلیلی وراس آن است ؛ افسرده شده ام ، مشکل تیرویید دارم ، ویتامین دی کم دار
شاید فردا برای خودم یک دسته گل بخرم ، با کاور کاهی و نوشته های ریز و درشت انگلیسی یا نه شاید هم شعر فارسی ، همان هایی که نخ های کنفی دارن از همانی که دوستش دارم و هیچکس نمی داند ، اری خودم برای خودم،چه اهمیتی دارد که کسی به من نه گل هدیه میدهد و نه کادویی ،انگار فراموش کرده بودم من هنوز خودم را دارم، اگر به همین زودی خودم را پیدا نکنم و قرار ملاقات نگذارم خواهم مرد......
بیشترین چیزی که دلم میخواد،اینه که یه دادگاه برگزار بشه به قضاوت عادلترین قاضی حاضر و اتفاقا و آدمای زندگیم از سه سال پیش تا بحال به قضاوت گذاشته بشن.
بیشتر از همه،خودم!
حداقل بفهمم کجا من مقصر بودم و کجا بقیه.
حقیقتا این روزا نمیتونم بفهمم و اینکه آدم نتونه بفهمه ظالم بوده یا مظلوم،یا چه درصدی از هرکدوم،عذاب بزرگیه.
ترجیح میدادم بخاطر کارهای بدم تنبیه بشم؛نه اینکه ندونسته تو این برزخ اسیر باشم تا نمیدونم کی.
این اولین باره که نمیتونیم تشخی
خودم این شعر رو خیلی دوس دارم
کوتاه اما یه دنیا مفهوم داره
اولین چیزی که برداشت کردید از 
این شعر چی بوده ؟ :))
پ ن : جووونااای بیانی مون روزتون مبارک :)
روز جوونایی که نفهمیدن جوونی چی بودع مبارک
روز جوونایی ک جوونی خوبی داشتن مبارک
انشالله که همیشه شاد و سلامت باشید :))
من خودم هنوز جوون نشدم نوجوونم هنوز ۱۸
هم نشدم کنکور هم بدم بازم ۱۸ نیستم
این اولین باره که دارم سنمو میگما
پ ن : خبر داری که خوبتر از خوبتر از خوبتری
پس لبخـــــنــ:))ــــد فرامو
چرا من احمق با وجود اینکه چندین بار بهشون اعتماد کردم و دهنم سرویس شد باز حماقت کردم و بهشون اعتماد کردم.
جرا وقتی که چند صد بار امتحانشون رو پس دادن باز من بهشون فرصت دادم ؟ چرا باز خودم رو انداختم توی گردابی که هزاران بار سر نفهمی خودم و اعتماد خودم را انداخته بودم . چرا من احمق باز بهشون اعتماد کردم و به حرفشون گوش دادم .
لاشیا قبل از اینکه خرشون دم پله عزیزم قربونت برم تو هم یکی از مایی به محض اینکه خره رد شد .....
یه روز خودم رو می‌کشم . قول مید
ابوالصباح گوید از امام صادق ع  قول خدای عزوجل و یا بمردم نسبت خدا از کرمش بانها داده حسد میبرند پرسیدمفرمود ای اباصباح بخدا ما هستیم ان مردم حسد برده شده  5 برید عجلی  گوید امام باقر ع در باره قول خدای تبارک و تعالی و بال ابراهیم کتاب وحکمت و ملک بزرک دادیم فرمود خدا پیغمبرانو رسولانو امامان را از ال ابراهیم قرار داد کتاب و حکمت و ملک بزرگ دادیم فرمود خدا پیغمبران  و رسولات وامامان را از ال ابراهیم قرار داد پس چگونه این مردم  نسبت بال ابراهی
#ابراهیم رفیعی هم اکنون فردی ۲۶ ساله می باشم که به تمام آرزوهایم که دوست داشتم و امیدوار بودم برسم نرسیدم همش تقصیر نداشتن سرمایه هست واسه ما دیگه هیچ کس وجود نداره ضامنمون بشه من دوست دارم خودم اوستای خودم باشم کسی نتونه بهم دستور بده و کار غلط رو به من یاد بده یا‌ بخواد چیزی که دلش میخاد از من بسازه من دوست دارم اون چیزی که هستم و مطمئنم میشم رو از خودم بسازم البته اینا همش فکره خودمه من الان واقعا خودم واسه خودم کار میکنم یعنی خودم اوستا و
عاصم بن حمید گوید با امام صادق ع در باره انچه راجع بدیدن خدا روایت کنند مذاکره میکردم حضرت این خورشید یک هفتادم نور کرسی است  وکرسی یک هفتادم نور عرش و عرش یک هفتادم نور حجاب و حجاب یک هفتادم نورستر اگرانها راستگویند چشم خودرا بهمبن خورشید وقتیکه در ابر نباشد بدوزد  8 حضرت رضا ع فرمود رسولخدا میفرمود چون مرا باسمان بردند جبرییل مرا بجایی رسانید که جبرییل هیچ گاه بانجا گام ننهاده بود سپس از پیش دیده پیغمبر ص پرده  برداشته شدوخدا از نور عظمت
گاهی دست خودم را می گیرم، میبرم یک گوشه، برای خودم دلسوزی میکنم، گاهی پای درد و دل هایم می نشینم، اشک میریزم، خودم را بغل میکنم،شانه هایم را نوازش میکنم، اشک هایم را پاک میکنم، گاهی قربان صدقه خودم میروم، خودم را برای خودم لوس میکنم، ناز خودم را میکشم، آخر تمام این ها، بلند میشوم و به زندگی ام ادامه میدهم، میدانی سخت است، میدانی باور کن مشکل است، گاهی دلم برای خودم میسوزد، اما بلند میشوم، دوباره و دوباره بلند میشوم، من بیماری ام را پذیرفته
بغلم کرد...حرف زد و حرف زد...یه جمله گفتم و سکوت رو ادامه دادم...سکوت و سکوت...حرف میزد و هر چند جمله یبار میگفت من چقدر چرت میگم...حرف میزد و من نمیتونستم حرفی بزنم...درد بود و درد...سنگ بودم...باهمه حرفاش و اشکاش دلم نرم نشد...سنگی بود...سنگی که تو ۲۵ سالگی نبود...و ترس و ترس منو رها نمیکرد...بیمارستان میخواستم و خستگی و فحش...عشق نمیخواستم و اغوش و محبت...احمقانه سنگ ایستاده بودم جلوش...تا وقتی که گفت کاش دکتر نبودی...چه جمله عجیبی...دومین باره یا شایدم چندی
در این پست به فوت و فن آشپزی اشاره می کنیم  که شاید به خیلی از این نکات آشپزی عمل کنید و یا در زمان آشپزی و طرز تهیه مواد لازم برای آشپزی به تجربه کسب کرده باشید اما بد نیست که از فوت و فن و تجربیات دیگران، و همچنین از اشتباهاتی در آشپزی که طعم غذا را خراب می کند، در صورتی که می خواهید، حرفه ای آشپزی کنید، استفاده نمایید.

نکات آشپزی سفید کردن برنج
نکاتی در مورد کوفته
نکات مهم در باره ماهی
نکات مهم در باره تخم مرغ
نکاتی در باره کیک
در مورد تهیه
سلام
دارم به خودم ایمان میارم که روانشناس خوبی هستم حداقل برای خودم.
من یه اعتقاد عجیبی دارم اونهم این هست که هرکس میتونه برای خودش بهترین دکتر باشه در زمینه جسمی و روحی و ....
دلیلم این هست که هیچکس بهتر از خودمون ما رو نمیشناسه.
مثلا همین مدت که وضع روحیم افتضاح بود، دارم سعی می کنم حال خودم را بهبود بدم و کمی هم موفق بودم. البته اشاره کنم هنوز حالم خوب نیست ولی پیشرفت خوبی داشتم. درواقع امید را در بعضی از مسایل خاص از زندگیم حذف کردم ولی در کل
امروز شنبه است. بیست و هشتم اردی بهشت 98. گمانم دوازدهمین روز از رمضان. آن چه که پوشیده نیست این است که حال خوبی ندارم. روح آرامی ندارم. وضع مطلوبی ندارم ... چرایش را نمی دانم. از هیچ چیز، مطلقا از هیچ چیز ِ خودم راضی نیستم. احساس می کنم برای هیچ چیز زندگی ام تلاش نکرده ام. بد جور با خودم وارد جنگ شده ام . زیان این جنگ هم بر هیچ کس مترتب نیست الا خودم .... 
باید تمام کنم. 
باید شروع کنم.

تمام نوشته های 96 و 97 را برداشتم. این جا گزارش ِ حال و روز خودم را به
خب امروز ناهار با خودم بود. بدون سوتی درستش کردم بعد از مدتها. یروزی فکر نمیکردم همچین تجربه ای داشته باشم. تنها یه شهر دیگه تو خونه ی خودم. کاش یه ذره بیشتر بود البته. ولی خب همینشم خوبه. منتظرم برنج دم بکشه تا نهارمو بخورمو دو باره شروع کنم. امروز کمی بیحوصله ام. اما این باعث نمیشه بخوام بیخیال کار کردن بشم. هرچند که دلم میخواد فقط بخوابم. تا یه مدت فقط بخوابم و به هیچی فکر نکنم. اما خب من کنترل خودمو دارم هرجوری شده میشینم پای کارم. دلم برای حال
انگار دیگر رمقی برایم نمانده است... 
باید قدم بزنم بلکن آرام بگیرم ولی جانی ندارم... این بغض باید تمام شود ولی انقدر جلویش را گرفته ام، قهر کرده و دیگر نمی‌آید...
ما این همه بر در و دیوار نکوبیدیم خودمان را که تهش این شود... این همه فشار تحمل نکردیم، اوضاع جسمیمان اینطور بهم بریزد که تهش به این فاجعه برسیم...
مگر نه اینکه و لاتلقوا بایدیکم الی التهلکه... ما خواستیم اینطور نشود ولی گریزی از این مهلکه نبود...
باید بنیشینم یک گوشه.. تک تک حرف‌هایی که بر
مانیکه حضرت ابو محمد ع نزد صالح بن و صیف ترکی پیشکارواختیار مهدی عباسی در زندان بود عباسییون و صالح بن علی   دیگرانیکه از ناحیه.اهلبیت منحرف بودند نزد صالح منحرف بودند نزد صالح رفتندتا باو سفا رش کنند در باره حضرت سختگیری کند صالح گفت من چکنم دو نفر از نانجیب ترین مردانی را که میتوانستم  پیداکنم ب. او ،گماشتم. اندونفر در اثر مشاهده رفتار حضرت از لحاظ عبادت ونماز وروزه خیلی کوشاشدند من باندو نفر گفتم در اوچه خصلت است گفتندچه می گویی در باره
از سوی معصومین علیهم‌السلام، تعلیم قرآن به دیگران بسیار سفارش و تأکید شده است. پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله دراین‌باره می‌فرمایند: «بدانید که هر کس قرآن را بیاموزد و به دیگران آموزش دهد و به آنچه در آن است عمل کند، من خودم او را به‌سوی بهشت سوق می‌دهم و راهنمای او به‌سوی بهشت […]
نوشته تعطیل شدن کلاس قرآن به خاطر شوخی با زن نامحرم! اولین بار در گناه شناسی. پدیدار شد.
گذشته من بخشی از وجود و هویت من هست و من نباید اونو طرد کنم. معنای رشد همین هست و یک پله بالاتر رفتن به معنای انکار و طرد پله های پایین تر نیست.
پذیرش و قبول گذشته، حس بهتری بهم میده تا طرد کردن اون. وقتی گذشته خودم رو طرد می کنم از خودم بیزار میشم. پس گذشته خودم رو هر چه هست می پذیرم و در کنار خودم نگه میدارم.
من از عمد اینقدر دیر شرکت کردم چون قصد داشتم به عنوان آخرین شرکت کننده در این پویش خودم رو معرفی کنم. :)  ولی تو پست جدید آقای صفایی نژاد دیدم که الویت توسعه خدمات وبلاگ برای اون مواردی است که بیشترین درخواست رو داره خب با خودم گفتم  با شرکت کردن یه نفر هم می تونه موثر باشه و شرکت کردم.
اما پیشنهاد های من:۱.متناسب شدن پنل مدیریتی و قالب وبلاگ ها با موبایل 

من از ب بسم الله این وبلاگ رو با موبایلم درست کردم و پست ها رو نوشتم و همچنین وبلاگ های دیگ
مثلا دیگه از هیچ کس ننویسم و احساساتم رو خاک کنم و بی توجه بهشون باشم.
شاید یه نوعی از مبارزه باشه.مبارزه با هر چیزی!
یا مثلا دیگه با زبونم از پشت به دندون هام فشار نیارم
یا بیخیال باشم نسبت به درد توی استخون هام
یا اینکه کالباس توی ساندویچ هامو درنیارم!
یا بیشتر درگیر زندگی خودم بشم.غرق بشم توی خودم.
بیشتر دنیای خودمو دوست داشته باشم و بیشتر برای خودم باشم.
یا بیشتر برای "خودم" وقت بذارم این دفعه.
امشب ناخود آگاه دلم حج خواست
دلم می خواد برای یه بار هم شده سفر حج برم 
خانه حق را طواف کنم...
دور خانه خدا بچرخم... 
ای جانم اگه بشه...
 
آرزوی دومم عین همیشه شهادته
این برای اولین باره که دارم این آرزومو بیان می کنم... 
 
وآرزو سومم یه همسر هم کف خودم... یکی که یه زندگی آروم وعاشقانه بتونیم داشته باشیم... زندگی پر برکت و نگاه حق
 
پ. ن:امروز سالگرد شهادت حاج حسین خرازیه
شاید به همین دلیل دلم حج می خواد... داشتم فکر می کردم که واقعا ایشون حج رفته یا لفظا
یه همکلاسی دارم که همیشه خدااااا موقع امتحانا به من اویزونه و از من کمک میخواد
کلا اینجوری بنویسم موقعی که کاری داره من ادم خوبیم
بعد من از اون بیشعورترم هردفعه میگم خوب این اخرین باره کمکش میکنم ولی باز پس فردا این میاد و من خر میشم باهاش خوب تا میکنم:(
+ینی من وبلاگاتونو میخونم انگیزمو واسه ادامه دادن از دست میدم:(همش تقصیر اون مشاوری بود برام انتخاب رشته کرد:(نمیبخشمش
کاش میتونستم انتقالی بگیرم 
کاش شهر خودم نبود
کاش
کاش
کاش
اینقدر غمگینم
زندگیم همیشه با سختیا عجین شده بود مقصر خودم بودم واسه تک تک اتفاقا و مشکلاتم .قبل از این دختری بودم ساده و معصوم و مظلوم ,که حتی خجالت میکشید سرشو بالا بگیره یه جمله ای رو به زبون بیاره یا از حقش دفاع کنه .دختری بودم با ظاهر خوب و باطن پاک .دختری که حتی از صدای شنیدن جنس مخالفش احساس گناه میکرد ولی بعداز ازدواجش اون دختر ساده و معصوم و مظلوم .زیره باره مشکلات دست و پنجه نرم میکرد با کتکها .حرفای ناجور و خیانتها و تنهایی و غربت و اینکه التماسها و
دل تو دلم نبود که عکسای امشب برسه دستم و ببینم که چه شکلی شدم با اون آرایش دست و پا شکسته ی خودم و آقا نگم که خودم عاشق خودم شدم و منتظرم کار وخونه و ماشین و غیره جور شه برم خواستگاری خودم! ( مزاح) 
ولی جدی باید با آرایش آشتی کنم رژگونه ی هلویی معجزه میکنه
سایه اسموکی خیلی به من میاد
رژ لب زرشکی هم بهم میاد
و بعد قرن ها تونستم مدل مویی که بهم میاد رو پیدا کنم و عشق کنم با موهای بلندم
چقدر اون پیراهن سفید با گل های مشکی هم به تنم نشست اصلا از واجباته
نزدیک به چهل و پنج دقیقه س که پشت کیبورد نشستم و زل زدم به صفحه خالی رو به روم و نمیدونم چی می‌خوام بنویسم.
اما میدونم غمگینم.
میدونم عصبانیم.
میدونم انگار تمام محتویات شکمم رو بهم گره زدن.
چند روزیه دچار بحران هویتی شدم و دیگه نمیدونم اگر قرار باشه خودم رو فقط با سه صفت توصیف کنم، چی میتونم بگم؟ سه صفت که سهله، من حتی نمیتونم خودم رو فقط با یک صفت توصیف کنم.
خودم رو نمیبینم. دیگه خودی نمیبینم.
هر روز هشت صبح بیدار میشم و تا ساعت ها در تخت به خودم
به نام او
چند روزی میشه که اومدم خونه و همه چی مرتبه به جز خودم.
و دوباره شروع یک جنگ نابرابر با خودم بر سر موضوعی نامعلوم.
خسته از فضا های مجازی
با خودم به مشکل خوردم و دلم میخواد دور شم از همه!
دلم تنهایی قدم زدن تو انقلاب زیر بارونو میخواد که یه نسیم خنکی هم بیاد و صدای خش خش برگا زیر پام...
هوا اینجا خنکه دو روزه.سرده درواقع!
دو سه هفته دیگه عقد دختر عممه و بی خیالم نسبت به همه چی!
انگار ک بدم اومده از همه چیز و از همه کس.
انگار از خودم جدا شدم و دا
فهمیدم که این اخیر یه اشتباهی می کردم. بر اساس یه سری تئوری روانشناسی همش خودم رو ناتوان فرض می کردم. فک می کردم همه این مسائل از کودکیم شکل گرفته و من قوی نیستم و نمی تونم قوی باشم. با مروز خاطرات گذشته خودم قبل اینکه با این تئوری روانشناسی مواجه بشم فهمیدم که با این فکر خودم ، خودم رو نسبت به قبل تضعیف کردم!چه قدر عجیبه! قدرت تلقین! چقدر پیچیده اس! حالا الان چه شکلی این فکر غلطو درستش کنم؟!:)))))
یکی از سخت ترین کارهای زندگی برام کنترل کردن ذهن خو
در این پست به فوت و فن آشپزی اشاره می کنیم  که شاید به خیلی از این نکات آشپزی عمل کنید و یا در زمان آشپزی و طرز تهیه مواد لازم برای آشپزی به تجربه کسب کرده باشید اما بد نیست که از فوت و فن و تجربیات دیگران، و همچنین از اشتباهاتی در آشپزی که طعم غذا را خراب می کند، در صورتی که می خواهید، حرفه ای آشپزی کنید، استفاده نمایید.

نکات آشپزی سفید کردن برنج
نکاتی در مورد کوفته
نکات مهم در باره ماهی
نکات مهم در باره تخم مرغ
نکاتی در باره کیک
در مورد تهیه
بسم الله الرحمن الرحیمخودم را دوست دارم!همه جا همراهم بوده؛ همه جا☺️یکبار نگفت حاضر نیستم با تو بیایمآمد و هیچ نگفتحرف نزدگفتم و او شنیدرنجش دادم و تحمل کرد.خودم را سخت دوست دارم!خودم را آنقدر دوست دارم که میخواهم برای حال خوبش تلاش کنم...خودم را آنقدر دوست دارم که میخواهم فقط برای او زندگی کنم...هرچندهراز گاهی دلم را میشکند اما باز هم دوستش دارم و میبخشمش تا بایستد و اشتباهش را جبران کند☺️خودم را آتقدر دوست دارم که هرروز در آغوشش میگیرمش..
من: فکر می‌کنی مشکل اصلیت چیه؟
خودم: بی‌قراری... نه، نه! عادت به بی‌قراری... شایدم عادت به بی‌قراریِ کنترل‌نشده... یا عادتِ کنترل‌نشده به بی‌قراری ... یا ... اَه! ولش کن. هر چی می‌ری ته نداره لامصب. کش میاد.
من: آره؛ کش میاد. راه حل چیه به نظرت؟
خودم: واقعاً معلوم نیست؟! کنترلِ عادت به بی‌قراری ... یا عادت به کنترلِ بی‌قراری ... یا ...
من: چه جوری یعنی؟
خودم: اگه می‌دونستم مزاحم اوقات شریف جنابالی نمی‌شدم. خودم یه گِلی سرم می‌گرفتم.
من: منطقیه.
خودم: خ
اندازه یک دنیا از زندگیم....هستم.شما چطوری هستید؟؟برای من درباره خودتون،خانوادتون،و...بزارین برای این که خودم اول گفتم خودم م هم شروع به نوشتن در این باره می کنم: 1)نام:مادر2=1111                                                 6)
پسر خاله:666                          2)نام:پدر=222                                                  7) خاله:777                3)نام:دایی مهدی=333                                      8) آقاجون:8884)نام:زندایی=444   
تو که نیستی از خودم بی‌خبرم
کی بیاد و کی بشه همسفرم
دل من از تو جدا نیست
این هوا بی تو هوا نیست
چی بگم از کی بگم وای
دیگه غم یکی دوتا نیست
**
تو که نیستی از خودم بی‌خبرم
کی بیاد و کی بشه همسفرم
دستم از دست تو دور
این شروع ماجراست
روز و شب، هفته و ماه
قصه های غصه هاست
بودن اینجا که منم
مرگ بی چون و چراست
همه چی از بد و خوب 
قصه رنگ و ریاست
**
تو که نیستی از خودم بی‌خبرم
کی بیاد و کی بشه همسفرم
عشق و مستی پیش تو
پشت دیوار سیاس
غم غربت نداره
اونجا که خونه
هر از چندگاهی...خنده اى میکرد...که شاید نقابى باشد بر روى غم هایشدوست میداشت دیگران را، عشق میورزیداما... در خیالات خودش...عاجز بود از داشتن هر احساسىخالى بود... و در عین حال پر از بغضخود نمیدانست که چراو از خود میپرسید:ز کجا آمده ام؟آمدنم بهر چه بوداشک میریخت...از خدایش میخواستاندکى آرامش به او هدیه دهد :) 
 
سلامامم... من وب فاطمه رو دیدم متناش قشنگ بودبا خودم فکر کردم شاید خوب بشه اگه منم بنویسم...اگه خیلى افتضاحه به بزرگى خودتون ببخشید اولین بار
روزهایی هست که نمی‌دانم با تلخی درونم چه کنم. از گلستان آموخته‌ام که آن‌چه درون وجودم ریشه دوانده نفرت نیست فقط تلخی است. تلخی است به علاوه‌‌ی مقادیری سیاهی و میل به عزلت و عدم توانایی معاشرت با آدم‌ها و عدم توانایی شنیدن صدای آن‌ها. و اصلا هر صدایی. هر صدایی جز صدای تیک تاک ساعت کنار تختم آزارم می‌دهد. هر حضوری جز حضور تنهای خودم تحلیلم می‌برد. یادم نیست کجا بود که خواندم ما آدم‌ها جز یکدیگر چیزی نداریم. این جمله درست هم اگر باشد من حالا
معمولا اینجوری فکر میکنم که از خودم خوشم نمیاد. نه! بدتر. از خودم بدم میاد.
اما وقتی دقیق‌تر فکر میکنم و میبنیم تا حالا چند ده بار برگشتم و نوشته‌ها قبلیم رو میخونم میفهمم که در واقع از خودم خیلی خوشم میاد و تظاهر میکنم، خوشم نمیاد! بلکه اینجور متواضع به نظر برسم. با این فکر بیشتر از خودم خوشم نمیاد. نه! بدم میاد.
وقت‌هایی مثل حالا که به فکرشم، منتظر پیامشم و اینها با خودم فکر می‌کنن اونن الان تو فکر منه. بعد از خودم می‌پرسم واقعا اون الان تو فکر منه؟ و بعد با خودم می‌گم اگه نبود منم بهش فکر نمی‌کردم و داشتم کار خودم رو می‌کردم. و اینجور خودم رو تسلی می‌دم. واقعیت اینه که دیگه پیر شدی برای این بازی‌ها برای عشق و عاشقی‌ها. واقعیت اینه که قرار نیست کسی عاشقت بشه و تو هم. هورمون هم نباشه وقتش گذشته. اونم یکی کوچکتر از تو، خب خودش زندگی و دغدغه‌های خودش
ریمیکس ای دل خودم
ریمیکس اهنگ ای دل خودم
علیرضا طلیسچی آی دل خودم ریمیکس
دانلود اهنگ رفت که بره
دانلود آهنگ آی دل خودم علیرضا طلیسچی
متن اهنگ ای دل خودم علیرضا طلیسچی
دانلود اهنگ رفت که بره ایندفعه فرق میکرد
آهنگ آی دل خودم ریمیکس
وقتی صد بار به یکی بگی از یه کاری خوشت نمیاد و برای بار صد و یکم همون کار انجام شه یعنی چی؟ یعنی اونی که باید عوض شه تویی نه اون! یعنی مشکل از توعه که همچنان امید داری 
وقتی یه چیزی در زمان های دور ناراحتت کرده و هزار بار بهش فکر کردی و خودت رو عذاب دادی و کشتی و زنده کردی و برای بار هزار و یکم وقتی بهش فکر کردی انگار که همین چندثانیه قبل همه چیز اتفاق افتاده یعنی چی؟یعنی امید نداشته باش با فکر کردن بهش چیزی درست شه یعنی یا بپذیرش یا بمیرررر
وقتی
بی نامم..  و مثل دیگر ناشناسان.. در غباری غمبار پر از آرزو و ذوق نشسته ام! 
تو میدانی نامم چیست.. به هیچکس نگو.. جز خودم!    بگو تا خودم را بشناسم و تو را که صادقی،!      نامم را بگو و دستت را به من بده،..
 
نمی دانم چرا نامم را حتی به خودم نمیگویی؟!
به سوی توست اگر این نگاه، دست خودم نیستصبوری از دل تنگم نخواه، دست خودم نیستنخوان به گوش من دلسپرده، پند، که این عشقاگر درست، اگر اشتباه، دست خودم نیستهمین که پلک گشودی به ناز... پر زد و دیدمدلی که دست خودم بود، آه، دست خودم نیستمرا ببخش که می خواهمت اگرچه بعیدیکه من پلنگم و رویای ماه دست خودم نیستبرای از تو نوشتن، ردیف شد کلماتمکه اختیار غزل، هیچ گاه دست خودم نیستسجاد رشیدی پور
وچه زیبا گفت سهراب عزیز
باید امروز حواسم باشد که اگر قاصدکی را دیدم آرزوهایم را بدهم تا برساند به خدا به خدایی که خودم میدانم نه خدایی که برایم از خشم نه خدایی که برایم از قهرنه خدایی که برایم ز غضب ساخته اند به خدایی که خودم میدانم به خدایی که دلش پروانه است و به مرغان مهاجر هر سال راه را میگویدو به باران گفته است باغها تشنه شدند و حواسش حتی به دل نازک شب بو هم هستکه مبادا که ترک بردارد به خدایی که خودم میدانم !
روزایی که میرم عکاسی اصلا نمیتونم کاری کنم بعدش اینقدر که فکرم درگیر میشه تمرکزم روی عکسام میره نه کارای دیگه. دوباره عکسامو نگاه میکردم دیدم عکسام تکی نگاه بشه چیزی نیست ولی اگه باهم نگاه بشه چیزه باحالی میشه. یعنی میدونم کلا تک عکس معنا نداره ولی خب توی این کلی گفتم عکسامو خودم دوست دارم. فکر کنم اولین باره راحت میرم راه میرم عکس میگیرم و در به در نگاهم پی گربه هاست. دلم میخواد براشون غذاهم بگیرم بدم بعد عکسم بهشون بدم :دی. خدا این خوشیارو ا
مهاجرت به کانادا
سلام دوستان
افرادی که قصد مهاجرت به کانادا دارند و می خواهند اطلاعات و مشاوره هایی در این باره کسب کنند می توانند به سامانه کاوالا مراجعه کنند که پست های مفیدی در این باره در آن گذاشته شده است.
برای مثال در پست زیر درباره مهاجرت به کانادا از طریق اکسپرس اینتری صحبت شده است.
 
http://kavala.ir/%d8%a7%da%a9%d8%b3%d9%be%d8%b1%d8%b3-%d8%a7%db%8c%d9%86%d8%aa%d8%b1%db%8c-%da%a9%d8%a7%d9%86%d8%a7%d8%af%d8%a7-%db%8c%da%a9%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d8%b3%db%8c%d8%b3%d8%aa%d9%85-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%a7/
 
رضا هستم متولد 8 فروردین 68 تمام عمرم با درد و پای چلاقم زندگی کرده و همیشه توی جمع ها سعی کرده ام تا ناپیدا باشم تا مسخره نشوم تا شاید بتونم با درد م کنار بیام و همیشه تنها بودم و توی غار تنهایی خودم سر کرده ام اما متاسفانه مدتی ست یعنی از 96 تا حالا از این غار اومدم بیرون توی غار حالم بهتر بود کمتر با آدم ها سروکلاه میزدم و خودم بودم و خودم !!!! سعی دارم دوباره برگردم توی غار تنهایی خودم 
کاش میشد امروز مشهد بودم..
نفس که میکشم الان حس نفوذ هوای صبحایی دارم که از ایستگاه راه آهن به سمت حرمت تو ریه هام پخش میشد
اونجا وارد خیابان امام رضا میشم و تمام مسیر چشم میدوزم به حرمت..
انقدر هم هولم که از ذوق دوسه باره بهت سلام میکنم و دوباره و دوباره..
امروز رو اگر میشد مشهد بود،
لباس تیره میپوشیدمو
باز تنهایی میومدم حرمت..
از باب الجوادت میومدم..
سلام میکردم همونجا مینشستم..
یه گوشه کنار یکی از ستون های باب الجوادت..
بهت تسلیت میگفتم..
باهات
وقتی برای تلگرامتون رمز گذاشتید، و پیامی براتون میاد به هیچ عنوان روی پیام نزنید(حتی اگر منتظر پیام شخصی هم بودید باز هم دستتون رو بهش نزنید) به جاش خود برنامه رو باز کنید. تا ببینید کی بهتون پیام داده.
چون ممکن استاد راهنماتون باشه بعد شما به یک باره وارد صفحه چت میشید و سین میخوره ... و تو باز دست از پا دراز تری اما او گفته، قرار بود هر هفته به من گزارش کار بدی چی شد؟ فردا گزارش کار میفرستی. 
بعد مجبور میشی دوباره بهانه سنبل کنی خدایی من جای است
حسن بن عیسی گوید چون امام حسن عسگری ع در گذشت مردب از اهل مصر بمکه امدو مالی متعلق بناحیه همراه داشت دران باره اختلاف پبداشد  بعضی از مردم گفتنداما م عسگریع بدون فرزند مرده و جانشبن او همان جعفر   کذاب است برخی گفتند او فرزند بجا گذاشته حسن بن عیسی مردیرا که کنیه اش ابو طالب بود  همراه نامه بسامره فرستاد او نزد  جعفر امد واز دلبل وبرهان خواست جعفر گفت اکنون حاضر نیست او بدر خانه امد ونامه را باصحاب ما داد جواب امد خدا در باره رفیقت حسن بن  عی
می‌دانی عزیز جان؟ در میان تمام احساسات ناخوشایند،‌ احساس فقدان از همه‌شان بدتر است؛ در هر مقیاسی که باشد.
و می‌دانی؟ من می‌خواهم تو آن قدر صبور باشی، آن قدر دلت را دریا کنی که بگذرانی و اگر نگذرانیشان چه کنی؟ عجز و لابه و تضرع و استغاثه؟ نه که بد باشد اما با عزت تو نمی‌خواند. بشین و بزرگی کن. ببین و فروخور،‌ مگر آنکه حقی تضییع شده باشد.
آن قدری باش که یک روزی نگاهت کنم و به دلم بنشینی و قند توی دلم آب بشود و پزت را بدهم. پیش کی؟ خودم.
پ.ن: مطلب
ساعت 10:47 روز جمعه 1397/12/10
یادتونه گفتم اولین باره میخوام برم جایی شاگردی (یا هرچی اسمشو میذارید)؟
امشب بعد از کلی بحث و جدل و به دنبالش استرس سر این قضیه که برم سر کار یا نرم...بالاخره تصمیم بر این شد که برم سرکار تا اینکه تکلیف مغازه خودمون هم معلوم بشه...اگه اوضاع درست شد و تونستیم هزینه تعمیر مغازه و خرید دوباره اجناس رو جور کنیم دوباره برگردم مغازه خودمون...
به هرحال قراره فردا صبح برم اداره بهداشت برای یه سری آزمایش و اینطور چیزا برای دریافت ک
اول سلآم، خیلی وقته که مینویسم، از دفترخاطراتی که روز تولد دخترداییم برام خریدن تا دفترچه سبزی که اولین خرید خودم برا خودم بود تا دنیای چنل نویسی و تا نت نویسی توو گوشیم و الآن اینجا.. دیگه اینجا نوشتن برام هیجان انگیز نیست، تایپ کردن لذت بخش نیست حتی، ولی خوندنتون و نوشتن خودم این حوالی گاهی میتونه قشنگ باشه =)
اولین نفر خودم به خودم خوشومد میگم پس =)))
اولین رفیق واقعی و مجازی من، اینجا، دختری از جنس باد
و شاید حالاحالالا اینجا تنهاترین بمون
متن آهنگ گروه سون بنام وقتو بی وقت
 
وقت و بی وقت دلم برای تو تنگ میشه
سر چشمای تو زندگیم جنگ میشه
وقتو بی وقت همش دلم تو رو میخوادت
تو نمیدونی ولی همش میرم تو یادت
بی تو یک شبم نشد یه لحظه خوابم ببره
حسی که دادی به من از سرم نمیپره
عشق همین یک کلمه است یعنی دوست دارم
یعنی اصلا نمیخوام چشم ازت بردارم
درد یعنی یه دنیا حرف تو قلبم هست
که اگه بهت نگم میدمت از دست
تو کی هستی که دلم واسه چشمات رفت
گم شدم توی نگات زندگیم پات رفت
اولین باره دلم به کسی دل
تجربه ویندور کومارا در باره آموزش حسابداری: من  در سال 1996 در تجارت 1 + 10 گواهینامه دریافت نمودم. در این کلاس، من چیزهای اولیه موضوع حسابداری که در پست فارغ التحصیلی خود در تجارت استفاده کرده بودم را به دست آوردم. در یادگیری و کار در این زمینه بیش از 12 سال سابقه دارم. از آنجا که، حسابداری موضوع مورد علاقه من در تجارت است و بنابراین این رشته را برای زندگی حرفه ای خود انتخاب کرده ام. چیزهای زیادی از این آموزش حسابداری آموخته ام که بطور خلاصه در "100
میتونستم بهترین باشم.
میتونستم،شاید میتونستم.
 
هیچ وقت نخواستم شبیه کسی دیگه باشم
اما خواستم شبیه کس دیگه ای "خوب" باشم
نشد "خوبِ خودم" باشم
 
تونستم بهترین باشم اما نه اون بهترینی که خودم میخواستم..
بهترینی که اونها میخواستن
و این یعنی هنوزم دورم
از خودم،
از خوب خودم،
و از هر چیزی که تا الان براش دست و پا میزدم
 
 
 
و من یک زمانی عاشق پاییز بودم و تنها قدم زدن زیر نم نم باران. از خوابگاهمان  در پردیس ارم تااااااا پارک آزادی و اطلسی و حافظیه!! 
و حالا اما... از آن عشق ها فقط عشق به پاییز مانده !
دیگر نه حوصله خودم را دارم که خودم را بردارم ببرم بیرون ، نه توانش قدم زدن را... و نه دیگر حافظیه را دوست دارم! 
اگر هم خواستم خودم را ببرم جایی، اولین جا حتما "شاینار" است و خوردن یک آب انار ملس به یاد کلاس های انقلاب دانشکده مهندسی با زهره ! :)
و من یک زمانی عاشق پاییز بودم و تنها قدم زدن زیر نم نم باران. از خوابگاهمان  در پردیس ارم تااااااا پارک آزادی و اطلسی و حافظیه!! 
و حالا اما... از آن عشق ها فقط عشق به پاییز مانده !
دیگر نه حوصله خودم را دارم که خودم را بردارم ببرم بیرون ، نه توان قدم زدن را... و نه دیگر حافظیه را دوست دارم! 
اگر هم خواستم خودم را ببرم جایی، اولین جا حتما "شاینار" است و خوردن یک آب انار ملس به یاد کلاس های انقلاب دانشکده مهندسی با زهره ! :)
روزی که همدیگه رو دیدیم من مارکوپولویی بودم واسه خودم. کلی این ور دنیا رفته بودم، کلی اون ور دنیا. مثلا کوله‌باری از تجربه بودم برا خودم.
روزی که همدیگه رو دیدیم ندرتا پاش رو از شابدوالعظیم اون ور تر گذاشته بود الا ۲۸ صفرها که مشهد‌الرضا می‌رفت مستضعفی.
یه عمره هم رفته بود طلبگی. که اونم از قدیم گفتن کبوتر با کبوتر، حاجی با حاجیه!
ازدواج که کردیم جامون رو عوض کردیم، جبر محیطی!
این روزا من تو خونه‌ام با بچه‌ها. ندرتا پام رو از شابدوالعظیم اون
 
از دست من میری ، از دست تو میمیرمتو زنده میمونی ، منم که میمیرمتو رفتی از پیشم ، دنیامو غم برداشتبرداشت ما از عشق ، با هم تفاوت داشتاین آخرین باره من ازت میخوامبرگردی به خونهاین آخرین باره من ازت میخوامعاقل شی دیوونهاین آخرین باره من ازت میخوامبرگردی به خونهاین آخرین باره من ازت میخوامعاقل شی دیوونهانقدر بزرگه تنهایی این مرد ، که حتی تو دریا نمیشه غرقش کردمن عاشقت هستم اینو نمیفهمی ، یه چیزو میدونم که خیلی بی رحمیهمیشه میگفتی شاهی گدایی
امروز صبح با اکراه بیدار شدم و خواستم برای ادامه کار پریروزم برم کرمانشاه 
خب خیلی زورکی بود و دقیقا دم در تصمیم گرفتم نرم و کار دو نفر از بنده های خدا رو راه بندازم و کار خودم بزارم برای روز شنبه. البته بخاطر بنده های خدا نبود بخاطر خود خودم بود واقعا حوصله  نداشتم خودم رو ماچ کردم و گفتم امروز رو بی خیال من شو عشق دلم خیلی خسته م , و عقلم گفت ایرادی نداره دختر استراحت کن چون اگه با این حال بری بعید میدونم کارت درست شه.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تولید کننده دستگاه های صنعتی